?❤
#دلم_برای_دستهای_مادرم_تنگ_شده
دلم دستهای مادرم را میخواست البته شک دارم اگر بود میفهمید چرا گریه میکنم؛آخَر همه روزهای زندگی او شبیه به هم بود.
هیچوقت نگفته بود دلش سفر میخواهد یا از روزهای شبیه به هم خسته شده.
اما نه،یک بار وقتی استکان کمرباریکِ چای را میگذاشت جلوی تشکچهی گلدرشتی که پدرم نشسته بود رویش، گفته بود: «اکبر آقا، با اجازه شما اسم نوشتم تو کاروان حاجخانم احسان. خدا بخواد میرم پابوس آقا».
ابروهای کت و کلفت پدر رفته بود بالا و نوک سبیلش در نعلبکی آب شناور شده بود. مادر گفته بود :«شما که ماشالله سرتون شلوغه و فرصت ندارین». پدر نعلبکی خالی را گذاشته بود روی فرش: «به سلامتی»
کف نعلبکی نقش زنی تنها بود که زیر درخت به یک کاسهی آب نگاه میکرد.
مسعود شکر نژاد
✔اگر توانش رو داری یا می تونی پول قرض بگیری امسال مادر رو بفرست #اربعین، خودت هم باهاش برو، توی راه تیمارش کن، قربون صدقه اش برو، مدام سر و صورتش رو ببوس، آب و نون اش بده، اشکهای صورت اش رو بگیر بمال به سر و صورتت. قلبت که زیر و رو شد اون وقت بگو “السلام علیک یااباعبدالله”
❤ #مادر
? #اربعین